مائدهها!
چشم امیدم به شماست، ای مائدهها!
گرسنگیام در نیمه راه فرو نخواهد نشست؛
و پند و اندرزها نخواهند توانست بر آن چیره شوند،
و با محرومیتها تنها توانستهام به روح خود غذا برسانم.
زیباترین چیزی که در روی زمین یافتهام،
آه، ناتانائیل! گرسنگی من است،
که همواره وفادار مانده به هر آنچه در انتظارش بوده است.
ناتانائیل، کاش هر هیجانی بتواند برایت به مستی بدل شود. اگر آنچه میخوری مستت نکند، از آن روست که گرسنگیات آنقدر که باید نبوده است.
...
هرگز آرزو مکن که باز طعم آبهای گذشته را بچشی. در پی آن مباش که در آینده گذشته را بازیابی. تازگی بیهمانند هر لحظه را دریاب و شادمانیهایت را تدارک مبین، یا بدان که به جای شادی تدارک یافته، شادی دیگری تو را به شگفتی خواهد افکند.
خدا را از خوشبختیات جدا مدان. من بیش از این نمیتوانم سپاسگزار خدا باشم که مرا آفریده است، همچنان که اگر وجود نداشتم نمیتوانستم به سبب نبودنم از او گلهمند باشم.
...
بارها احساس کردهام که طبیعت از من حرکتی میطلبد و من ندانستهام که با کدامین کار، احساسش را برآورم.
...
ای متاعها! توشهها! انبوه یافتهها! چرا خود را بیکشمکش نثار نمیکنید؟
و من میدانم که داراییهای این جهان پایان یافتنی نیست و میدانم جامی که تهی کردهام برای تو، ای برادر من، تهی میماند. (اگرچه چشمه نزدیک است)
اما شما! ای اندیشههای مجرد! ای صورتهای به تملک درنیامده زندگی! ای دانشها و ای معرفت کردگار! جامهای حقیقت! جامهای تهیناشونده! برای جاری شدن بر لبهای ما، چانه زدن چرا؟ و حال آنکه همه عطشمان برای خشکاندن شما بس نخواهد بود و پیوسته برای هر لبی که از نو به شما روی آورد، از آبی گوارا لبریز خواهید بود.
اکنون پی بردهام که همه قطرات این چشمه بزرگ الهی، برابر و همسنگند، و اندکی از آن مستی ما را کفایت میکند و کمال پروردگار را بر ما آشکار میسازد...