اتاق آبی

اتاق آبی خالی افتاده بود. هیچ کس در فکرش نبود... اما برای من پیدا بود. نیرویی تاریک مرا به اتاق آبی می برد. گاه میان بازی، اتاق آبی صدایم می کرد. از همبازی ها جدا می شدم، می رفتم تا میان اتاق آّی بمانم، و گوش بدهم. چیزی در من شنیده می شد. مثل صدای آب که خواب شما بشنود. جریانی از سپیده دم چیزها از من می گذشت و در من به من می خورد. چشمم چیزی نمی دید: خالی درونم نگاه می کرد، و چیزها می دید. به سبکی پر می رسیدم. و در خود کم کم بالا می رفتم. و حضوری  کم کم جای مرا می گرفت. حضوری مثل وزش نور 

...

اما من در اتاق آبی چیز دیگر می شدم. انگار پوست می انداختم. زندگی رنگارنگ غریزی ام بیرون در باغ کثرت می ماند تا من برگردم. پنهانی به اتاق آبی می رفتم. نمی خواستم کسی مرا بپاید ... من برای عبادت به اتاق آبی نمی رفتم. اما میان چاردیواری اش هوایی به من می خورد که از جای دیگر می آمد. در وزش این هوا غبارم می ریخت. سبک می شدم. پر می کشیدم. این هوا آشنا بود. از دریچه های محرمانه خواب هایم آمد بود تو.


نظرات 1 + ارسال نظر
میثم پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ق.ظ

اتاق آبی کجای آدم میشه

منظورت از این سوال اینه که اتاق آبی فطرت آدمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد